Thursday, November 27, 2008

من یک سایه هستم

من یک سایه هستم
اما نه به آن تیرگی وتاریکی ایکه یکزمان بودم
تیرگی ام رنگ میبا زد
من با خورشید قائمک بازی میکردم
بازی پنهان شو و پیدا کن
میخواستم تاریکیم را
تیره گیم را محفوظ نگهدارم
فکر میکردم
اینگونه بقایم بهتر تضمین است
تنازع بقاء مانند همه حیوانات وآنجه زنده جانست
من از خود دفاع میکردم با دوری از آفتاب،دوری ازنور
امروز من به سادگیم، به خامیم میخندم
من آ نگاه به هیچ جا نرسیدم
خودنگهداری به معنای باخت بزرگ است
نگهداری جسم روانرا به زنجیر میکشد
حالاهرروزمن کمرنگترمیشوم، رقیقترمیشوم
بیشتر ازهرزمان شفافترمیگردم
عشق من مرامیخواهد
ومن دستم را بسوی اومیگشایم
راهیکه پیشرودارم طولانیست
و یا شاید نهٔ آنچنان طولانی.
تنهااومیداند
آنکه مرا اینجا فرستاد وگفت:
«برو،یک سایه باش بروی رمین!»
بینم گرتوانی آنچه راترافرستادم به انجامش
بینم گربیابی راهترا بمن باردگر
اویک قماربازست،همچنانم من
اماکنون دیگرمن نیزهشیارم
از خداوندگارم اموختم.
چال اوهمیشه چال برداست
یادم داد کزمن نیزچال بردباشد
آموزگاری دارم بس بزرگ
جوهراورهگشاست
سعی دارم همه چیزرانابود گردانم
همه چیزیکه نیست اودرمن
بدوراندازم ناپاکیرا، ناخالصیرا
حالامن سایه شفافم
دگربازیکردن مراسرگرم نمیدارد
ازاین بازی خسته شدم
اما حالادگرخرشیدگشته معتاد
به آنچه ما آغازکردیم
پنهان شدن وپالیدن،قایمکبازی
من درحال ارتقا هستم
هر روزکمرنگترمیشوم
گردر مقابلت ایستم
ازورایم همه چیزرا بینی ونبینی مرا
زودست که اوچاره ی جزقبولم نخواهدداشت
آفتاب خواهددرخشید
من خواهم رفت
ناپدید برای همیشه
دگر تشویشی ندارم
اورا ازآن کنج میبینم
آنکه با وی بازی میکنم
من بازیرا رها میکنم
بسویش گام برمیدارم
میدوم آنگاه که توانم
برایمن بازی تمام شده
او میخندد ومیگوید،بیا،توانستی!
من چین بر جبین می اندازم ومیپرسم
چه چیزی ترا این مدت طولانی مصروف ساخت
تا مرا بخواهی؟
بعداً من نیز میخندم
من نیستم،من عدمم
من جزئی از آفتابم،آفتاب جاودانه
اومعتادست
او سایه های دیگرخواهد فرستاد
اما آنها من نخواهد بود
من در میان آنها نیستم
برای آنها اظهارتاسف دارم
وبرایشان دعا میخوانم
که آنها بخوبی من بازی کنند
میخواهم یک چال برایشان یاد دهم
اگر گوشها یشان شنوا باشد:
زمان بازی شما خیلی کوتاه وزود گذرست
ازو چنین نیست،وقت اونامحدوداست
تا زمانیکه این نکته بیاد داری
عشق او چندان بزرگست
که ترامیگذارد ببری
من شادم
چه معامله ی پرباری!
خود فروختم وخریدم خرشیدرا



For original ( English) version of this poem, click here!!


حق طبع و نشر محدود است
2008احمد
©thecarriagehorse.com